عید فطر و مسافرت
عید فطر شد مامانی،عیدت مبارک. رفتیم شمال و اردبیل،خیلیییی شلوغ بود ،تصمیم گرفتیم دیگه عید فطر مسافرت نریم،هم نمازو از دست دادیم هم تو شلوغی خیلی خسته شدیم. تا رسیدیم و نشستی سرحال شدی و شروع کردی به خندیدن و بازی کردن،انگار تو بیشتر از همه خسته و کلافه شدی نازنینم. شب که شد دیدیم پر حشره ست و یادمون رفته بود توری خودتو ببریم،من خیلی نگران بودم ولی بابا غفور گفت نگران نباش حلش میکنیم ،با بابایی رفتن تو شهر سرعین ولی توری بچه پیدا نکردن و ابتکار به خرج دادنو توری معمولی و سیم خریدن و برات یه توری و خونه خوشگل درست کردن ،تو هم توش میخندیدی و راحت راحت خوابیدی. وقتی رفتیم اردبیل ،بستنی خریدیم،مامان فاطمه یکم بهت داد ت...
نویسنده :
یاس نقره ای
18:15